دغدغههای مناطق محروم چهارمحال و بختیاری گفته شد، اما آیا اقدامی صورت میگیرد؟
به گزارش خبرنگار گروه استانهای خبرگزاری دانشجو، گزارش میدانی خبرنگار این رسانه روایتگر تمام دردهای یک مادر و کودکان عشایری است؛ دغدغههایی که به گوش مسئولان رسید و امید میرود روزی برای آنها چارهای اندیشیده شود.
هنگامی که کاروان مسئولان دولتی شامل معاون رئیسجمهور، استاندار و جمعی از مدیران استانی به روستای اینکک رسید، صدای پای ماشینها در پیچوخم جاده خاکی پیچید. اما آنچه بیش از همه توجهها را جلب میکرد نه هیاهوی استقبال و صفهای رسمی، بلکه حضور مادری بود با چهرهای آفتابسوخته و دستانی که نشانهای از تلاش و زندگی داشت.
او در حالی که فرزند خردسالش را در آغوش میخواباند، با دست دیگر خمیر نان را روی ساج پهن میکرد تا نانی ساده همراه با پنیر و کره محلی برای مهمانان بپزد. نانی که بوی خاک این سرزمین را میداد و نگاه مادر پر از سخنانی بود که هیچگاه به زبان آورده نمیشد.
چین و چروکهای صورت و سکوت پرمعنای او از نگرانیهای عمیق حکایت داشت؛ نگرانی از قطعی مکرر برق، از نبود آب آشامیدنی پایدار، از گازرسانی ناقص و آیندهای مبهم برای فرزندانش که ناچارند روزگار را در کنار جادههای خاکی سپری کنند.
در کنار او، سایر اهالی روستا نیز مقابل چشمه و آبشار آتشگاه گرد آمده بودند؛ منتظر شنیدن راهحلی واقعی، نه وعدههای تکراری. آنچه مسئولان مطرح کردند، تأمین آب از چشمه بلیجات بود؛ چشمهای با ظرفیتی محدود و کیفیتی پایین که حتی یک جرعه از آن طعم شوری و نمکزدگی را نشان میداد.
یکی از اهالی با لهجهای محلی گلایه کرد: «این آب، دردی از ما دوا نمیکنه.» همین جمله خلاصهای از رنج سالها بیتوجهی بود.
امروز، روایت یک مادر و یک روستا به ثبت رسید؛ روستایی که همچنان در انتظار است. در انتظار آب، در انتظار امید و در انتظار آنکه روزی دیده شود.
چشمانتظار عدالت، کنار جادهای بیپایان
کمی آنطرفتر، کنار جادهای خاکخورده و بینشانه، با دخترکانی گندمگون و موی بور همکلام شدم؛ فاطمه، بهار، فاطیما... دختران روستایی که با چشمانی پر از انتظار، به عبور ماشینهای دولتی چشم دوخته بودند. با دیدن من، برق امیدی در نگاهشان نشست. شاید خیال کردند من هم یکی از همان حضرات بالادستیام، کسی که میتواند گاز بیاورد، جاده بسازد، و مدرسهای از دل خاک برپا کند.
فاطمه پرسید: «خاله، توام مسئولی؟ میتونی برامون گاز و جاده بیاری؟»
دلم میخواست بگویم: «بله، تا فلان روز، فلان سال، همه چیز درست میشود.»
اما حقیقت تلختر بود. گفتم: «نه عزیزم، من خبرنگارم. فقط میتوانم صدای شما را بنویسم، شاید کسی بخواند، شاید کسی کاری کند.»
برای فهمیدن دردهایشان، چند سؤال ساده پرسیدم. متوجه شدم آنها پزشک در روستا ندارند و برای درمان دردهایشان باید در کنار جاده منتظر ماشینهای سواری باشند تا بعد از طی کردن مسافتی به شهر لردگان برسند.
اهالی روستای اینکک برق ندارند و آب تانکرهایشان بعد از قطع برق دیگر وصل نمیشود.
بچههای این روستا چشم در انتظار دستان پرمهری بودند که برایشان کانکس میساخت آنها میگفتند: مدرسه نداریم و تا به حال در یکی از اتاقهای منزل پدربزرگ درس میخواندیم اما حالا دارند برایمان کانکس میسازند.
انقدر این مشکلات و معضلات برایشان هر روز مرور شده بود و بین بزرگترهایشان گفته شده بود که اکنون کودکان و دخترکان جسورانه کنار خیابان آمده بودند تا حقشان را مطالبه کنند آنها زندگی مجلل و لاکچری نمیخواستند تنها مطالبهگر حق اولیه خود یعنی پزشک، مدرسه، جاده، آب، برق و گاز بودند.
در کنار مادران عشایر، و در میان درد دلهای کودکان، دلم لرزید. منی که دو روز است با معاون رئیسجمهور در مناطق محروم چهارمحال و بختیاری همسفرم، با خودم حساب کردم: آیا باز هم قرار است مردم، وعدههای خیالی بشنوند؟ آیا باز هم چشمها سفید شود از انتظار؟
آقای معاون آیا شناخت کافیست؟
معاون رئیسجمهور، با صراحت گفت که این سفر فرصتیست برای شناخت ایران و ایرانگردی. اما آیا شناخت، کافیست؟ آیا قرار است بعد از شناخت، درمانی هم باشد؟ یا باز هم دردها بمانند برای دولت بعدی، و وعدهها خاک بخورند در بایگانی فراموشی؟
همیشه با خودم فکر میکردم کسی که در یکی از مقامات کشوری پست میگیرد حتماً قبل از آن، منطقهای را که قرار است در آن به مردمش خدمت کند را دیده، شناخته و درباره مشکلات مناطق محرومش تحقیق کرده تا به محض اینکه به مسند قدرت رسید بیدرنگ و بیوقفه به دنبال حل مشکلات باشد.
اما آنچه که دیدم و شنیدم ظاهراً برعکس است مدیران اول به مسند میرسند، بعد ایران را میشناسند، بعد مردم را میبینند، بعد دردها را میشنوند و بعد تازه اگر هنوز عمری برای ادامه خدمت در آن مسند باقی ماند فکری به حال مردم و چارهای برای دردهایشان میاندیشند و اجرای آن راهکار میماند برای دولت بعدی.
در این سفر، معاون رئیس جمهور در امور توسعه روستایی و مناطق محروم سوار بر ماشین «کیا سورنتو» راهی مناطق محروم استان چهارمحال و بختیاری شد اما به جای بازدید از روستاهایی که با دبه و تانکر آبرسانی میشوند، به افتتاح پارک خیرساز در روستای خراجی رفتیم. دو ساعت، در تعریف و تمجید مجری و موسیقی بختیاری گذشت.
البته که چند طرح عمرانی و توسعهای مانند خط انتقال آب از چشمه آب سفید روستای سرپیر به چهار شهرستان نیز کلنگ زنی شد حتی یک واحد دفتر بیمه ایران برای رسیدگی به امور خسارت دیدگان از بلایای طبیعی و یک مرکز خدمات جامع پزشکی در روستای دزک نیز افتتاح شد اما این استان آنقدر در محرومیت غرق است که حتی یک هفته بازدید هم برایش کم است.
کاش در این دو روز، دقیقهبهدقیقهاش صرف دیدن دردها میشد. کاش به جای شنیدن موسیقی زنده بختیاری در پارک، صدای دخترکان کنار جاده شنیده میشد. کاش وعدهها، رنگ عمل میگرفتند.
آمارهایی که فریاد میزنند
لازم است بدانید که استان چهارمحال و بختیاری با وجود منابع طبیعی غنی، در رتبه ۲۷ توسعه کشوری قرار دارد. از ۱۲ بیمارستان موجود، بسیاری با کمبود تجهیزات و متخصص مواجهاند؛ بیمارستان لردگان به ۱۴۰ تخت جدید نیاز دارد و بیمارستانهای اردل و ناغان از نبود پزشک متخصص رنج میبرند.
در حوزه آموزش، ۸۳ مدرسه سنگی، ۱۰ مدرسه کانکسی و ۱۵ مدرسه تخریبی در استان وجود دارد. این یعنی صدها کودک، مثل دخترکان اینکک، هنوز در اتاقهای پدربزرگها درس میخوانند.
در حوزه راه، ۷۰ درصد از ۳۸۰۰ کیلومتر راه استان، روستایی است و شهرستانهایی مثل کوهرنگ و لردگان با صدها کیلومتر راه خاکی مواجهاند. هر کیلومتر راه روستایی به ۷ تا ۸ میلیارد تومان اعتبار نیاز دارد، اما اعتبارات استانی پاسخگو نیست.
در حوزه آب، پروژه انتقال آب از چشمه سفید به ۴ شهرستان نیازمند ۲۰۰ میلیارد تومان اعتبار است. اما هنوز بسیاری از روستاها با تانکر آبرسانی میشوند و چشمههایی مثل بلیجات، شور و بیکیفیتاند.
چهارمحال و بختیاری امروز بیش از هر زمان دیگر، به تصمیمهای سخت اما شفاف نیاز دارد. نه فقط برای افتتاح پروژههای نمادین، بلکه برای نجات مردم از سایهی سنگین خشکسالی، خاموشی، و فراموشی.
در اینجا نیز نتایج همفکری مسئولان استانی و کشوری را بعد از شنیدن و دیدن دردهای مردم منطقه اینکک میخوانید.
امیدوارم روزی برسد تا دولتی که خود را به صداقت مشهور کرده، در مناطق محروم چهارمحال و بختیاری، وعدههایش را به منصه ظهور برساند.
اما تا آن روز، من مینویسم. تا آن روز، دخترکان کنار جاده، چشمانتظار خواهند ماند.