کافه یا دیسکو؟ / تبلیغات اینستاگرامی با چاشنی شوآف جنسی
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجو، این روزها اگر گذرتان به بعضی از کافههای تهران بیفتد، احتمالاً با صحنهای مواجه میشوید که بیشتر به کازینوهای وگاس و یا دیسکوهای استانبول شباهت دارد تا یک کافه یا محلی در تهران برای سرو قهوه و میان وعده ها. نورهای قرمز و آبی چشمکزن، دیجیهای برنامه کن و مشتریانی که اغلب در حال رقص، استعمال دخانیات و یا هرچیزی دیگری به جز صرف قوه خوردن هستند. این موارد در برخی نقاط شمال و غرب تهران به چشم میخورد: کافههایی که در پوشش صبحانه یا برانچ، به باشگاههای شبانهی پنهان شبیهاند. این اماکن حالا تبدیل به صحنهی تازهای از رقابتهای ناسالم در فضای تفریحی پایتخت شده است.
این «صبحانهپارتی»ها با تبلیغات فریبنده در شبکههای اجتماعی، جوانان را به سمت فضایی سوق میدهند که عملاً هیچ شباهتی به صبحانه خوری یا کافه ندارد. در عین حالیکه تهران با نبود مکانهای سالم برای تفریح دستوپنجه نرم میکند، بخشی از کافهداران از ریز فاکتورهایی از قبیل بازسازی فضای دیسکو و کازینو و حتی در مواردی سرو مشروبات الکلی و دخانیات استفاده کردهاند تا با استفاده ابزاری از مشتاریان و جوانان و خصوصا بانوان شرکت کننده، در فضای مجازی ایمپرشن بیشتر بگیرند و پای افراد بیشتری را به این محافل از کنند.
دخل کافه چیها با هیجان جنسی پر میشود؟
با ابداع واژگان جدید نظیر صبحانهپارتی! سعی دراند تا مخاطب را فریب داده و به دخل خودشان وصل کنند. کافهدارها خوب بلد شدهاند که به جای کیفیت و ارائه محصول با چند نور لیزر، اتمسفر دیسکو، دیجی و فیلم رقص بانوانی که مشتریانشان هستند، به اسم «برانچ هیجانانگیز» در اینستاگرام مشتری جذب کنند.
فیلمهایی که در اینستاگرام و شبکههای اجتماعی منتشر میکنند، بیشتر روی رقص دختر و پسرها، حرکات نمایشی، و فضای نیمهشبانه تأکید دارد؛ طوری که انگار قرار نیست اینجا قهوه فروخته شود، بلکه «هیجانِ بصری و جنسی» بهعنوان کالای اصلی بستهبندی و تبلیغ میشود. این دقیقاً همان جایی است که میشود فهمید چرا ماجرا فراتر از «تفریح» است. قهوه و صبحانه بهانهاند؛ اصلِ ماجرا بازاریابی با بدن و هیجان جنسیسازیشده است. نتیجه؟ بازاری که هر روز باید تحریکآمیزتر و اغراقآمیزتر عمل کند تا بماند.
برخی از کافهها نیز که عملا تبدیل به بنگاه پارتنر یابی شدند و وقیحانه این موضوع را بعنوان تبلیغات در صفحات مجازی علنی میکنند.
در واقع کافهها سکوی نمایش جنسیتزدگی تجاری بدل شدهاند؛ و این یعنی تنزل فرهنگ کافهنشینی به یک «ابزار تبلیغات اینستاگرامی برای فروش قهوه».
آفتابه لگن صد دست، نظارت هیچی!
وقتی هیچ استاندارد و قانونی مشخص برای فعالیت کافهها وجود نداشته باشد یا همان قوانین نیمبند هم جدی گرفته نشوند، صاحبکافهها برای جذب مشتری و سود بیشتر، هر روز یک مدل «شوآف تازه» رو میکنند.
در نبود نظارت، رقابت هم بهجای کیفیت قهوه یا سلامت غذا، میرود سمت هیجانفروشی و ظاهرسازی. در ایران، کافهها زیر چتر چند نهاد مختلف قرار میگیرند و همین چندپارگی باعث میشود نظارت واقعی ضعیف یا سلیقهای باشد. اتحادیه کافیشاپداران و بستنیفروشان مجوز اصلی فعالیت کافهها را میدهد و باید بر نحوه کارشان نظارت داشته باشد. وزارت بهداشت (و مراکز بهداشت محلی) مسئول بررسی بهداشت محیط، کیفیت مواد غذایی و سلامت کارکنان است.
شهرداری از نظر کاربری ملک، سروصدا، تبلیغات شهری و گاهی هم جمعآوری واحدهای بدون مجوز ورود میکند و اگر کافه فعالیتهای غیرمجاز (مثل موسیقی زنده بدون مجوز، تجمعهای خاص یا نقض قوانین عمومی) داشته باشد، پای پلیس هم باز میشود.
مشکل اینجاست که، چون مسئولیتها بین چند دستگاه تقسیم شده، معمولاً هیچکدام بهطور جدی و متمرکز پیگیر نمیشوند؛ همین خلأ نظارت است که به کافهدارها میدان داده تا برای سود بیشتر سراغ چنین اعمالی بروند.
کمبود «زیرساخت و خوراک فرهنگیِ در دسترس» برای جوانان
تحقیقات شهری دربارهٔ ریتمهای شبانهٔ تهران و فضاهای جوانانه نشان میدهد وقتی رویدادهای هنری مقرونبهصرفه و فضاهای گفتوگو و اجتماع پایدار کم است، مصرفِ «تجربههای پرزرقوبرق، اما سطحی» جایگزین میشود؛ کافه به «پاتوق هویتی» و فضای عمومی شبهخصوصی بدل میشود.
پس «فاجعه» فقط بینظارتی صنفی نیست؛ ترکیب کمبود زیرساخت فرهنگیِ مقرونبهصرفه، سیاستگذاری شبانهٔ نامنسجم، فشار تمایز هویتیِ جوانان، و اقتصاد توجه، کافه را به «کلابِ روزانه» تبدیل کرده است.