تنهایی نمیشود بودجه قطع کرد
بنده مدتی است از طرف دولت مأموریت پیدا کردهام تا به وضعیت بودجه رسیدگی کنم و همچنین پیگیری کنم سازمانهایی که بودجه میگیرند تا الان چه عملکردی داشتهاند.
بنده مدتی است از طرف دولت مأموریت پیدا کردهام تا به وضعیت بودجه رسیدگی کنم و همچنین پیگیری کنم سازمانهایی که بودجه میگیرند تا الان چه عملکردی داشتهاند. از آنجایی که فرد بسیار ذینفوذ و شناختهشدهای هستم، روز اول با لباس مبدل به یک سازمان فرهنگی رفتم. متأسفانه همان ابتدای امر، حراست مانع از ورودم شد و گفت طبق پروتکل، ورود با پیراهن هاوایی و شلوارک ممنوع است. حراست که این را گفت صورتم را نزدیک سوراخ باجه کردم و گفتم: «ببین پسر خوب! مجبورم نکن هویتم را لو بدهم که برایت گران تمام میشود». حراست گفت «هویتت چیه؟». عینکم را برداشتم و نگاه نافذی بهش انداختم. گفت: «خب؟». گفتم «نشناختی؟». گفت «داداش کسی لباس مبدل میپوشه که خودشو همه بشناسن.
تو رو مادرتم نمیشناسه». خیلی ناراحت شدم. اسم سازمان را یادداشت کردم برای قطعی بودجه. کتوشلواری تنم کردم و رفتم به سازمان بعدی. خوشبختانه حراست خواب بود و توانستم بهراحتی وارد ساختمان شوم. روبهروی اتاق ریاست ایستادم و پیش خودم گفتم اقتدار، حلقه مفقوده رفتار تو تا اینجا بوده. باید اقتدار داشته باشی تا بودجهخوارها حساب کار دستشان بیاید. بنابراین با لگدی محکم در اتاق را باز کردم و رفتم داخل. ترس و وحشت در چشمان رئیس مشهود بود. تا نشستم، با پاهایی لرزان بلند شد و گفت با اجازهتون من برم. گفتم: «کجا؟ بشین ببینم!». رئیس گفت: «پس بذارید براتون چایی بیارم». مانعش شدم و توصیه کردم این رفتارهای پوپولیستی را کنار بگذارد. حدود سه ساعت و نیم به بحث و گفتوگو مشغول شدیم. خوشبختانه جلسه بسیار مفید از آب درآمد. رئیس خودش قبول کرد که سازمانش به اهدافی که مد نظر بود نرسیده و حتی قول داد که پولی که امسال گرفتهاند را به خزانه دولت برگردانند. خوشحال از اولین دستاوردم در مأموریت جدید بلند شدم تا اتاق را ترک کنم که رئیس گفت: «فقط یه چیزی قربان». گفتم «چی؟». گفت: «من آبدارچی اینجام. رئیس رفتن ناهار». در خود فروریختم. گفتم: «مرد حسابی چرا تا الان نگفتی؟». آبدارچی گفت: «آخه شما نمیذاشتید من حرف بزنم». لعنتی بر بخت و اقبالم فرستادم و رفتم بیرون.