حمله اسرائیل به قطر؛ تغییر قواعد بازی یا آخرین قمار نتانیاهو؟
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، حمله هوایی اخیر اسرائیل به هیأت مذاکرهکننده حماس در قطر، اگرچه از نظر نظامی شکستخورده ارزیابی میشود، اما از حیث سیاسی و راهبردی، نقطه عطفی در مسیر پرتنش تحولات منطقه محسوب میشود. این اقدام نهفقط مرزهای عرف دیپلماتیک را درنوردید، بلکه قواعد نانوشتهای را نیز که تا پیش از این میان بازیگران اصلی خاورمیانه رعایت میشد، زیر پا گذاشت. طبیعی است که از چنین حملهای انتظار بروز تغییراتی بنیادین در معادلات منطقهای وجود داشته باشد. اما آیا منطقه در آستانه چنین تغییراتی قرار دارد؟
از منظر دولت اسرائیل، هدف گرفتن چهرههای کلیدی هیأت مذاکرهکننده حماس، در خانهی واسطهای مانند قطر، اقدامی فراتر از حذف فیزیکی افراد بود؛ این حمله، تلاشی برای مهندسی مجدد صحنه سیاسی و امنیتی خاورمیانه به نفع اسرائیل و متحدانش بود. اسرائیلیها بهخوبی میدانستند که این عملیات، با واکنش شدید دیپلماتیک مواجه خواهد شد. پس چرا چنین اقدامی انجام شد؟
پاسخ، در تلاقی چند بحران نهفته است: ناکامی نظامی در غزه، بنبست سیاسی داخلی در اسرائیل، و فشار فزاینده برای خروج از انزوای بینالمللی. نتانیاهو و تیم امنیتیاش بهدنبال یک «ضربه بزرگ» بودند که نهتنها ابتکار عمل را در میدان نبرد بازگرداند، بلکه فضای سیاسی مذاکرات را نیز بهنفع آنها متحول سازد. این حمله، دقیقاً در این چارچوب قابل تفسیر است.
در عین حال، آنچه این حمله را پیچیدهتر میکند، نه صرفاً مکان آن، بلکه زمانبندی و پیامدهایش است. انتخاب قطر—کشوری که نه دشمن اسرائیل محسوب میشود و نه در فهرست تهدیدهای مستقیم تلآویو قرار دارد—نشاندهنده آن است که تلآویو، قواعد سنتی درگیری را دیگر الزامآور نمیبیند. از سوی دیگر، همزمانی این حمله با فشارهای داخلی علیه دولت نتانیاهو، موجب شده تحلیلگران، آن را بیش از آنکه اقدامی صرفاً امنیتی بدانند، حرکتی در خدمت بقای سیاسی ارزیابی کنند.
نقش آمریکا در این میان، بهمراتب مهمتر و پیچیدهتر از آن چیزی است که در ابتدا بهنظر میرسد. در حالی که کاخ سفید سعی در فاصلهگذاری ظاهری از این حمله داشت، شواهد موجود—از تأخیر در واکنش رسمی گرفته تا اظهارات متناقض ترامپ و تکذیب رسمی آن از سوی قطر—نشان میدهد که واشنگتن نهتنها در جریان بوده، بلکه دستکم در سطح لجستیکی، تسهیلگر عملیات بوده است. آیا پایگاه آمریکایی "العدید" بدون اطلاع ایالات متحده، اجازه پرواز هواپیمای مهاجم را داده است؟ این سناریو برای تحلیلگران نظامی، چندان پذیرفتنی نیست.
از طرفی، تلاش اسرائیل برای کنار کشیدن موساد از مسئولیت مستقیم عملیات، تلاشی ناکام برای مدیریت بحران دیپلماتیک با قطر بود. دستگاهی که سالها در هماهنگی کامل با مقامات دوحه، در حوزههای امنیتی فعال بوده، ناگهان از صحنه حذف میشود؟ این روایت، نهتنها از نظر عقلانی، که از منظر دیپلماتیک نیز فاقد انسجام است و بیش از آنکه روایتی اقناعی باشد، نشانهای از سردرگمی در مدیریت پیامدهای سیاسی حمله است.
در سطح منطقهای، این اقدام واکنشهایی زنجیرهای بهدنبال داشته است. از یمن و سوریه گرفته تا لبنان و حتی تونس، دایره هدفهای اسرائیل گسترش یافته است. گویی اسرائیل وارد مرحلهای از سیاست خارجی شده که میتوان آن را «توسعه بیقاعده جبههها» نامید—حالتی که در آن، تمایز میان کشور دشمن، کشور بیطرف یا کشور میانجی از میان رفته است.
همزمان، مشارکت مستقیمتر آمریکا در تحولات میدانی، چه در سطح اطلاعاتی و چه لجستیکی، نشاندهنده تضعیف تدریجی خطوط قرمز پیشین است. این روند، میتواند پیامدهایی سنگین برای اعتبار بینالمللی واشنگتن داشته باشد؛ بهویژه در میان متحدان عربیاش که روزبهروز نسبت به عمق این اتحاد، دچار تردید میشوند.
در این میان، نقش حماس و راهبرد آن نیز نیازمند بازنگری است. پرسشی اساسی اینجاست: آیا پس از هدف قرار گرفتن مستقیم چهرههای ارشد مذاکرهکنندهاش در خاک یک کشور واسطه، هنوز میتوان به مسیر مذاکره دل بست؟ آیا اعتماد به آمریکا بهعنوان میانجی، با وجود شراکت آشکارش در این حمله، هنوز موضوعیت دارد؟ بهویژه زمانی که ردپای ایالات متحده نهتنها در تأخیر واکنش دیپلماتیک، بلکه در طراحی پشتپرده حمله نیز دیده میشود.
قطر، اگرچه در واکنش اولیهاش دست به اقدامات سیاسی و حقوقی زد، اما مشخص است که این پاسخها، در تراز آنچه «واکنش به یک تجاوز تمامعیار» خوانده میشود، قرار نمیگیرند. این کشور، با بهرهمندی از جایگاه اقتصادی و دیپلماتیک ویژهاش، میتواند وزن بسیار بیشتری در صحنه منطقهای و بینالمللی داشته باشد—بهویژه اگر در هماهنگی با ترکیه، از ظرفیتهای مشترک امنیتی و ژئوپلیتیکی خود بهره بگیرد. پایگاه "العدید"، از جمله همین اهرمهای بالقوه است که میتواند در قالب یک ابزار فشار دیپلماتیک مطرح شود؛ اگر ارادهای برای بهرهبرداری از آن وجود داشته باشد.
در نهایت، اگر قرار باشد تغییری واقعی در معادلات منطقهای رخ دهد، باید از دل یک تصمیم راهبردی و فراگیر از سوی محور مقاومت بیرون بیاید—تصمیمی که از محدوده غزه فراتر برود و معادلات جدیدی را در سطح منطقهای تعریف کند. اتکای صرف به مقاومت غزه، هرچند تاکنون عامل اصلی ناکامی پروژه نظامی اسرائیل بوده، اما برای مهار کامل روند فزاینده خشونت کافی نیست.
مسیر آینده، وابسته به آن است که آیا حماس و متحدانش خواهند توانست افقهای تازهای برای بازیگری فعال در سطح بینالمللی ترسیم کنند یا خیر. در غیر این صورت، احتمال تکرار چنین حملاتی، نهتنها به قطر، بلکه به دیگر کشورهایی که تصور میکردند از دایره آتش دورند نیز دور از انتظار نخواهد بود؛ و اگر چنین شود، شاید آنچه اسرائیل «قله آتش» نامیده، تنها آغاز فروغلتیدن منطقه به درهای عمیقتر باشد.