از بیانیه بالفور تا شناسایی نمادین فلسطین / تضاد غرب در آینه تاریخ
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، در حالی که تصاویر ویرانی و کشتار در غزه هنوز از حافظه جهانی پاک نشده، شماری از دولتهای غربی ـ همانهایی که تسلیحات و حمایتهای سیاسیشان نقش اصلی را در تداوم جنگ داشت ـ حالا از «رسمیت شناختن کشور فلسطین» سخن میگویند. اما پشت این تغییر لحن، طرحی پیچیدهتر نهفته است؛ طرحی که بیش از آنکه به مردم فلسطین کمک کند، راهی برای خروج اسرائیل از بحران پس از جنگ غزه فراهم میکند. این موج تازه رسمیتشناسی در ظاهر نشانهای از «وجدان بیدار غرب» است، اما واقعیت عمیقتر نشان میدهد که ما با پروژهای چندلایه روبهرو هستیم؛ پروژهای که اهداف روانی، سیاسی و حقوقی دارد و عملاً بخشی از نقشه بزرگتر مدیریت بحران محسوب میشود.
تغییر لحن یا تغییر رویکرد؟
رهبران اروپایی از جمله امانوئل مکرون رئیسجمهور فرانسه و کییر استارمر نخستوزیر بریتانیا در کنار دولتهایی مانند کانادا، استرالیا و بلژیک، در بیانیههای تازه خود به شکل رسمی از ارادهشان برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین سخن گفتهاند. این موضعگیری تازه در ادامه اظهارات مشابهی است که در ماههای گذشته مطرح شده بود، اما اکنون در فضایی متفاوت اعلام میشود؛ فضایی که در آن دهها هزار کشته در غزه، انبوهی از ویرانی و اتهامات رسمی سازمانهای بینالمللی، اسرائیل را به نسلکشی متهم کرده است. همین تغییر زمینه باعث میشود پرسش اصلی مطرح شود: آیا غرب واقعاً دچار تحول در رویکرد خود شده یا این تنها یک «پروژه مدیریت بحران» است؟
مرزهای نامعلوم؛ کشوری روی کاغذ
نگاهی دقیقتر به بیانیهها نشان میدهد که هیچیک از دولتهای غربی مرزهای کشور فلسطین را مشخص نکردهاند. این سکوت معنادار، در عمل اجازه میدهد اسرائیل در آینده نوار غزه و کرانه باختری را به دو واحد سیاسی جداگانه تبدیل کند. به زبان سادهتر، رسمیت شناختن فلسطین بدون تعیین مرز، به اسرائیل کمک میکند تا وضعیت را از «اشغال» به «اختلاف دو دولت» تغییر دهد؛ تغییری که پیامدهای مستقیم حقوقی دارد و میتواند مسیر اتهام آپارتاید یا جنایت جنگی را در دادگاههای بینالمللی برای اسرائیل سختتر کند. در این نگاه، شناسایی فلسطین نه یک گام واقعی بلکه ابزاری برای ساختن «کشوری روی کاغذ» است که هیچ حاکمیت عملی ندارد.
تناقض تاریخی؛ از بلفور تا امروز
این تناقض تاریخی در مورد دولتهای انگلیس و فرانسه شدیدتر به چشم میآید. همین دولتها که از پیشگامان استعمار در خاورمیانه بودند و با اعلامیه بلفور و دیگر سیاستهای استعماری بستر تشکیل رژیم صهیونیستی را فراهم کردند، حالا از «شناسایی کشور فلسطین» سخن میگویند. این چرخش عجیب، پرسشی بزرگ را ایجاد میکند: آیا میتوان همان بازیگرانی را که در شکلگیری بحران نقش اصلی داشتهاند، امروز ناجی واقعی دانست؟ برای بسیاری از ناظران، پاسخ روشن است: این تنها تغییری در لحن است، نه در ذات سیاست.
شرکای نسلکشی؛ حامیان دیروز، شناسایان امروز
طی دو سال اخیر، دولتهای غربی انواع کمکهای نظامی، مالی و اطلاعاتی را به اسرائیل ارائه دادهاند. طبق گزارشهای رسمی، فرانسه، بریتانیا، کانادا و استرالیا از صادرکنندگان اصلی سلاح به اسرائیل بودهاند؛ سلاحهایی که در بمباران مدارس، بیمارستانها و خانههای غیرنظامیان در غزه به کار رفت. حالا همین کشورها اعلام کردهاند که فلسطین را به رسمیت میشناسند. این اقدام بدون پاسخگویی در قبال جنایتهای گذشته، بیشتر شبیه ژست اخلاقی است تا تغییر واقعی سیاست. این ژست بهویژه در افکار عمومی داخلی آنها اهمیت دارد، جایی که اعتراضات گسترده علیه حمایت از اسرائیل بالا گرفته است. در چنین شرایطی رسمیت شناختن فلسطین نه شکافی در جبهه غرب بلکه یک عملیات روانی ـ سیاسی حسابشده است که به دولتهای غربی اجازه میدهد هزینههای اخلاقی خود را کاهش دهند، تصویرشان را در میان افکار عمومی مسلمانان و جهان جنوب بهبود بخشند و در عین حال، ساختار اصلی حمایت مالی و دیپلماتیکشان از اسرائیل را دستنخورده نگه دارند.
پوشش حقوقی؛ «پروژه فرار پس از جنگ»
با رسمیت شناختن فلسطین، اسرائیل میتواند در مراجع بینالمللی از «پیشرفت در روند دو دولتی» بهعنوان نشانه «حسن نیت» یاد کند و مدعی شود که اوضاع تغییر کرده است. این به معنای پوشش حقوقی برای عبور از دوره اتهامات نسلکشی است. به بیان دیگر، این روند بخشی از یک نقشه بزرگتر است: مدیریت بحران پس از جنگ غزه و جلوگیری از پیگردهای حقوقی بینالمللی علیه اسرائیل. از همینجاست که بسیاری از تحلیلگران معتقدند فلسطینِ بدون پشتوانه عملی، عملاً به «واژهای بیمصداق» بدل میشود. تا زمانی که ارتش اسرائیل کنترل عملی بر مرزها، منابع آبی و گذرگاهها را حفظ کند، عنوان «کشور فلسطین» بیشتر به یک عبارت روی کاغذ شباهت خواهد داشت تا یک واقعیت ملموس. مردم فلسطین هنوز زیر بمباران، محاصره و اشغال زندگی میکنند. کودکان هنوز در اردوگاههای موقت به دنیا میآیند. خانوادهها هنوز اجازه بازگشت به خانههای خود را ندارند. در چنین شرایطی، شناسایی رسمی، شبیه اعطای شناسنامه به کودکی است که هنوز به دنیا نیامده است.
تجربههای تاریخی و وعدههای توخالی
تاریخ معاصر نمونههای زیادی از شناسایی اسمی دارد که بدون پشتوانه عملی بیاثر شدهاند؛ از بهرسمیت شناختنهای بیسرانجام دولتهای تبعیدی تا توافقهایی که هرگز اجرا نشدند. در سیاست بینالملل، شناسایی بدون ضمانت اجرایی، صرفاً مصرف تبلیغاتی دارد. اینبار هم به نظر میرسد غرب با یک تیر چند نشان میزند: کاهش فشار افکار عمومی، بازسازی وجهه اخلاقی و باز کردن راه برای نرمالسازی آینده با اسرائیل، بدون آنکه هزینهای واقعی بپردازد.
امید زخمی یک ملت
برای مردم فلسطین، خبر شناسایی رسمی کشورشان ممکن است در لحظه، بارقهای از امید ایجاد کند؛ امید به اینکه جهان صدای آنها را شنیده است. اما تجربههای مکررِ وعدههای توخالی غرب و بیعملی سازمان ملل، باعث شده این امیدها اغلب به یأس تبدیل شود. در اردوگاههای آوارگان، مادرانی هستند که فرزندانشان را در بمباران از دست دادهاند، اما هنوز امیدوارند روزی فرزندانی دیگر در کشوری آزاد به دنیا بیاورند. این شکاف میان امید نمادین و واقعیت تلخ، وجه انسانی بحران را برجسته میکند و نشان میدهد که مسئله فلسطین چیزی فراتر از یک موضوع ژئوپولیتیک یا دیپلماتیک است؛ این مسئله زندگی و مرگ میلیونها انسان است.
فراتر از ژست نمادین
تحقق واقعی حقوق ملت فلسطین مستلزم اقداماتی فراتر از بیانیههای رسمی است: پایان فوری اشغال و تخلیه سرزمینهای اشغالی، توقف کامل شهرکسازی، تضمین امنیت و بازسازی زیرساختهای نابودشده، پذیرش حق بازگشت آوارگان فلسطینی و قطع یا تعلیق حمایتهای نظامی غرب از اسرائیل. بدون چنین گامهایی، شناسایی فلسطین تنها یک ابزار روابط عمومی باقی میماند و حتی میتواند به تثبیت وضعیت موجود منجر شود.
مدیریت روایت پس از جنگ
در نهایت، موج جدید رسمیت شناختن فلسطین را باید در چارچوبی وسیعتر دید: مدیریت روایت پس از جنگ غزه. در این چارچوب، غرب میکوشد همزمان دو پیام متضاد را منتقل کند: از یکسو حمایت تاریخی از اسرائیل، و از سوی دیگر ژست اخلاقی در برابر افکار عمومی. تا زمانی که اشغال ادامه دارد، فلسطین تنها نامی بر نقشه است، نه کشوری با حاکمیت واقعی. اگر جامعه جهانی به دنبال صلحی پایدار است، باید از ژستهای نمادین عبور کند و به اقدام عملی برسد. در غیر این صورت، فلسطین همچنان کشوری بیسرزمین باقی خواهد ماند و اسرائیل از شکافهای حقوقی و سیاسی برای ادامه سیاستهای خود استفاده خواهد کرد