اینجا زندگی‌ها از پنجره‌ها پرت می‌شوند
خیابان اما دیگر خیابان نبود؛ دالانی بود پر از دود و خاک، پر از خانه‌هایی که به نیمه رسیده بودند. پنجره‌ها حالا به هیچ جا باز نمی‌شدند، قاب عکس‌ها با چهره‌های خندان روی زمین افتاده بودند.

اخبار مرتبط