حافظ؛ نشانِ خاک و اوج افلاک
خبرگزاری مهر - 1404-07-20 08:07:13
خبرگزاری مهر ، گروه استانها-مرضیه جوانمردی فر: ما در برابر نام خواجه شمسالدین محمد بن محمد حافظ شیرازی ایستادهایم؛ نامی که نه تنها تاریخ، بلکه تمام عوالم عرفانی را به زانو درآورده است. او کیست جز تجلی آن رند ازلی که نه از قید زمان میترسد و نه از بند مکان؟ حافظ، در دوران گذر تاریخ، در شهر راز قد علم کرد. او شاهد غرش شمشیرها و تغییر سلطنتها بود. او از کودکی، همنشین قرآن بود و این کلام جاودان، تا انتها نقش لنگر او را در میان امواج دنیا ایفا کرد. اگر آن تُرکِ شیرازی به دست آرَد دلِ ما را به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را عبور تیمور لنگ از شیراز و آن مناظره مشهور، خود گواه این عمق است. وقتی آن فاتح بیباک و سنگدل، حافظ را فراخواند تا بپرسد چرا سمرقند ارزشمندش را به خال ترک شیرازی بخشیده، شاعر رند و شیرین سخن شیراز با نیشخندی روحانی پاسخ داد: ای سلطان! از همین بخشندگی است که اینچنین مفلسم! این پاسخ، نه دفاع، بلکه اعلام استقلال روح بود؛ ثروت واقعی، در بخشیدن و نخواستن است، نه در طلب و تصرف. و این است سیره خواجه شیراز، در ظاهر رند و بیقید، اما در باطن، حافظ قرآن و عارف مطلق. مرکزیت وجودی خواجه اهل راز، همان «عشق آسمانی» است. عشقی که در اشعارش بسیار جلوهگر میشود. عشق لسانالغیب از جنس خواستن معشوق زمینی نیست، بلکه فراتر از تصور دنیاست، فراق و شوق به وصال مطلق است. حافظ درک کرد که جهان ما، زندانی بیش نیست و تنها راه رهایی، پرواز از خود به سوی خالق است. غزلیات خواجه اهل راز، نه نامه به دلبر، بلکه دعای عاشقی است که در وادی حیرت سرگردان است و نشان عشق را از عاشق ازلی و ابدی میجوید: درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزیدهام که مپرس اینجا، هر وعده وصال، یک گام دیگر بر پل جان است. این پل، ساخته شده از امید، رندی و تسلیم است. حافظ میآموزد که برای رسیدن به کمال، باید از «من» بودن دست کشید و در معشوق فانی شد. این فنا، عین بقا است؛ چون روح شاعر، آنگاه که از خود خالی میشود، با روح جهان یکی میگردد. به ناامیدی از این در مرو ، بزن فالی بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد پس چگونه است که پس از قرنها، همچنان « ای حافظ، شیرازی، تو کاشف هر رازی» را تکرار میکنیم؟ زیرا او نه با علم، که با شهود سخن گفته است. او زبان آن حقیقت نادیدنی است که ما در حجاب روزمرگی فراموش کردهایم. حافظ، زمزمه در جان جهان است. فال او، اعتراف ما به این حقیقت است که گاهی، تدبیر ما به بنبست میرسد و باید دست از تلاش کشید و منتظر اشاره الهی ماند. اشعار لسانالغیب، خود، تفسیری است بر تمام سختیهای هستی. در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی این بیان، حقیقت آن عشق آسمانی را نشان میدهد؛ رسیدن به کمال، هزینه دارد، اما در پس آن بلاها، جمال مطلق منتظر است. حافظ، تنها شاعری نیست که شعرهایش را میخوانیم؛ او آئینی است که با آن زندگی میکنیم. او به ما یادآوری میکند که بزرگترین عبادت، رها کردن ترسها و گشودن دل به روی زیباییهای هستی است. او نهضت عشق را در ایران زنده نگاه داشت و نشان داد که میتوان با یک بیت، پادشاهی را به چالش کشید و با یک غزل، روح را به آسمان فرستاد. حافظ، حضور ابدی عشق در هر لحظه است کلام حافظ ماند تا ما همچنان در این زمزمه جادویی لسانالغیب گم شویم و در جستجوی رازهای پنهان، به خودِ حقیقیمان نزدیکتر شویم. حافظ، نه گذشته، بلکه حضور ابدی عشق در هر لحظه است. پس ای جوینده حقیقتِ پنهان در پسِ غزلها! بدان که حافظ، همچون نِی است که از نیستان دور مانده و ناله سر میدهد. اما ناله نِی، ناله جدایی از نیستان نیست، بلکه نوای آشنایی با ریشه است. شعر او، مرثیه غربت روح و در عین حال، مژده بازگشت به سرچشمه جاودانگی است. او لسانالغیب است زیرا از زبان حقیقت سخن میگوید، حقیقتی که در عشق بیمرز به معشوق ازلی نهفته است. * فعال رسانهای