• ترند خبری :
یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴ | SUN 19 Oct 2025
رساینه
همشهری آنلاینهمشهری آنلاینلینک اصلی خبر
  • تاریخ انتشار:1404-07-2713:58:02
  • دسته‌بندی:سایر
  • خبرگزاری:همشهری آنلاین

لبخند قهرمان جهانی شد | شجاعت شهید مهدی نوذری رشک‌برانگیز بود


همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور : سروان شهید مهدی نوذری، جوان ۲۶ ساله کرمانشاهی، با آن فیلم غرورانگیز و عکس پوتین‌های پاره و خون‌آلودش شهره فضای مجازی شد. رشادت حقیقی و نابی که بارها شنیدیم و خواندیم و این‌بار دیدیم. اهل شهرستان هرسین بود، از دیار دلیرمردان کرمانشاهی. زادگاهش قدمتی ۱۱ هزار ساله دارد و این اصالت در بندبند وجود مهدی نمایان بود. مادر بی‌قرار و پدر رنجور و بیمار است. الهام نوذری، خواهر شهید، هم‌صحبتمان می‌شود. خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید متولد ۳ مرداد ۱۳۷۶ بود. فارغ‌التحصیل دانشکده افسری ارتش. تک‌پسر خانواده، شوخ‌طبع و جسور. ۱۰ روز قبل از شهادت لباس دامادی بر تن کرده و با عروسش پیمان عشق بسته بود. سربازهای پادگان خنداب عاشقش بودند. فرمانده هر حرف، تذکر و دستوری که داشت سراغ مهدی می‌رفت. آقا مهدی خوب با سربازها کنار می‌آمد و همدم و همدل‌شان بود. خواهرش می‌گوید: «سال ۱۳۹۴ وارد دانشگاه افسری شد. یادم می‌آید آن روزها پدرم می‌گفت: دست‌تنها از عهده کارها برنمی‌آیم. بهتر است پیش ما بمانی. پدرم خودش مرد میدان نبرد بود و ردّ جانبازی بر بدن دارد. رسیدگی به زمین‌های زراعی و سایر امور برای پدرم راحت نبود. حتی به مهدی گفت: بمان، برایت طلافروشی باز می‌کنم. هیچ‌کدام مهدی را پابند نکرد. او عاشق نظام بود. رخت نظامی را که پوشید، دلمان برای دیدنش غنج می‌زد.» ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، نیمه‌شب، لحظه ناب شهادت مهدی بود؛ پشت پدافند، با لبخند و آرزویی که در چشم‌به‌هم‌زدنی مستجاب شد. لبخند قهرمان جهانی شد | شجاعت شهید مهدی نوذری رشک‌برانگیز بود خواهرش می‌گوید: «مهدی همیشه همه اتفاق‌های مهم زندگی و حرف‌هایش را با شوخی و خنده بیان می‌کرد. آن شب آرزوی شهادت می‌کند و درست بیست دقیقه بعد از آن فیلم، شهید می‌شود. روز اول جنگ با اینکه مرخصی بود کیفش را بست. باید هدیه عید غدیر عروسمان را می‌بردیم. هر جوری بود مادرم راضی‌اش کرد بماند. در دورهمی خانوادگی با شوخی گفت: فکر نمی‌کنید نام کوچه و خیابان‌های شهر دیگر قدیمی شده؟ شهید شویم اسم ما را روی آن بگذارید؛ مثلا خیابان شهید مهدی نوذری.» «ما مهدی را در سخت‌ترین شرایط زندگی پدر و مادرم از دست دادیم.» الهام نوذری درد روزهای فراق برادر را با این جمله وصف می‌کند و می‌گوید: «پدرم از سرطان رنج می‌برد و مادرم بیمار است. مهدی اگر مرخصی می‌آمد، مدام پیگیر دوا و درمان پدر و مادر بود. باید به زمین‌های کشاورزی رسیدگی می‌کرد. روز قبل از شهادتش، مادرم بعد از نماز روی سجاده خوابش می‌برد. با ترس و شوک بلند می‌شود. گفتم: مامان، چرا خون‌دماغ شدی؟ خواب دیده بود. خواب مهین خانم، خواهر یکی از شهدای شهرمان. مهین خانم یک پارچه سفید به مادرم می‌دهد و می‌گوید: پروانه خانم، این سهم توست. خواب سنگینی برای مادرم بود و روز بعد خبر شهادت مهدی را به ما دادند.» شهید مهدی نوذری از نیروهای همه‌فن‌حریف مرکز نظامی خنداب بود. خواهرش می‌گوید: «فرمانده‌اش گفت: اگر شما یکی از اعضای خانواده را از دست داده‌اید، من نیرویی را از دست داده‌ام که در طول ۳۰ سال خدمتم همچون او ندیدم.» مهدی هر کاری برای رضایت سربازها می‌کرد. به فرمانده گفت: برایم آجر و سیمان تهیه کنید، باید برای سربازها کاری کنم. فرمانده با اینکه وسایل مورد نیاز را برایش تأمین کرد، ولی باور نمی‌کرد مهدی خودش دست‌به‌کار شود و آسایشگاه کوچک را بزرگ و وسیع کند و به سربازها تحویل دهد.» خواهر یاد تکه‌کلام برادر می‌افتد و می‌گوید: «همیشه می‌گفت فدات، و آخر فدایی وطن شد.»