نقد و بررسی فیلم شقایق (Anemone)
فیلم شقایق (Anemone) تجربه تازه سینمایی خانوادهی دنیل دی لوئیس است؛ فیلمی که شاید تنها دلیل مطرح شدنش در محافل سینمایی، حضور دوبارهی دنیل دی‑لوییس مقابل دوربین باشد؛ بازیگری که پس از فیلم «رشته خیال» (Phantom Thread) در سال ۲۰۱۷، اعلام بازنشستگی کرد و سالها خبری از او نبود. حال او در فیلمی به کارگردانی پسرش رونان دی‑لوییس بازمیگردد؛ فیلمی که بیش از آنکه دستاوردی هنری محسوب شود، پروژهای خانوادگی میان پدر و پسر به نظر میرسد. همین نگاه خانوادگی و شخصی، بهجای اینکه عمق تازهای در اثر ایجاد کند، آن را به اثری خام، پراکنده و از نظر فنی ناپخته بدل کرده است.
« Anemone» در ظاهر میکوشد داستانی روانشناختی و درونگرایانه روایت کند: برادری پس از سالها تنهایی در جنگل، بار دیگر با برادرش روبهرو میشود و در خلال این دیدار، زخمهای گذشته و رازهای پنهان خانواده یکی یکی عیان میشوند. اما این طرح داستانی، در عمل به پیرنگی ازهمگسیخته و بیهدف تبدیل شده است. فیلم از همان آغاز نشان میدهد که در پی ساخت روایتی استاندارد نیست. ساختار تصویری و تدوین آن در نمونههایی یادآور فیلمهای دانشجویی است: لانگشاتهایی خام و بیدلیل که نه بار معنایی دارند و نه در خدمت فضا و مفهوماند، بلکه صرفاً بازتاب نگاه کارگردانی است که میخواهد “تصویر شاعرانه” بسازد، بیآنکه بداند سینمای شاعرانه نیازمند انسجام بصری و کنترل دقیق میزانسن است.
فیلم در نماهای کلوزآپ، خطاهای بزرگتری مرتکب میشود. در سکانسهای طولانی گفتوگویی میان دو بازیگر اصلی (دی‑لوییس و شان بین)، دوربین بیوقفه به چهرهای خاص میچسبد و از هرگونه برش عکسالعمل پرهیز میکند. در نتیجه، گفتوگوها عمق دراماتیک خود را از دست میدهند و فرصت درک واکنشهای احساسی شخصیت مقابل از بین میرود. این شیوه نهتنها از لحاظ فنی اشتباه است بلکه ریتم را نیز از میان میبرد. در سینمای گفتوگومحور، میزان تغییر زاویه و کات تعیینکنندهی احساس تماشاگر است؛ اما «Anemone » در اغلب لحظات به یک قاب بسته و سنگزده فرو میرود و آن را تا دقیقهها ادامه میدهد.
فیلمنامهی فیلم، که بهصورت مشترک توسط پدر و پسر نوشته شده، ضعف بنیادیتری از تمامی جنبههای دیگر دارد. این متن نه توانایی خلق موقعیت دارد و نه در شخصیتپردازی موفق است. اثر در ابتدا بر نشانههای مذهبی و روانی یکی از برادران تأکید میکند و با سکانس نیایش او در ابتدای فیلم گویی وعدهی کشف بُعدی معنوی را میدهد، اما هیچگاه آن مضمون را پی نمیگیرد. ایدههای رهاشده در طول فیلم بسیارند؛ از رابطهی مادر و پسر گرفته تا حضور کوتاه و بیثمر دختری که معشوقه پسر نوجوان است. هیچیک از این خطوط به پیرنگ مرکزی متصل نمیشوند و حذفشان کوچکترین خللی به روایت وارد نمیکند. این رهاشدگی، باعث میشود تماشاگر احساس کند با مجموعهای از صحنههای بیربط طرف است که بهسختی میتوانند در قالب یک اثر واحد قرار بگیرند.
درامی که ادعای روانشناختی دارد، باید بحران درونی شخصیت را در موقعیتهای دقیق و پیشرونده آشکار کند، اما «Anemone» بهجای خلق موقعیت، تنها گفتار تولید میکند. بحران شخصیت اصلی در گفتوگوها توضیح داده میشود نه در رفتار یا کنش. این ضعف فیلمنامه، با کارگردانی ناپرورده ترکیب شده و حاصل، اثری است که حتی ظرفیت بالقوهی حضور دنیل دی‑لوییس را نیز نابود میکند.
با این حال، نمیتوان از بازی دنیل دی‑لوییس سخن نگفت. او بار دیگر نشان میدهد چرا یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینماست. در میانِ آشفتگی کلی فیلم، او بهتنهایی یک کلاس بازیگری به نمایش میگذارد؛ بهویژه در مونولوگی طولانی و پیوسته که نزدیک به هفده دقیقه بدون قطع ادامه دارد. در این سکانس، طیفی از احساسات را تجربه میکند: از فروریختن تا خشم، از فروتنی تا عصیان. دوربین اگرچه گاهی با سهلانگاری حرکت میکند، اما حضور او قاب را زنده نگه میدارد. دی‑لوییس تأثیرگذار، جسور و صادق است، اما مشکل آنجاست که هیچ پشتیبانی دراماتیکی پیرامونش وجود ندارد تا این انرژی را هدایت کند. شخصیت او برخلاف کارهای درخشان گذشتهاش نظیر There Will Be Blood یا Phantom Thread، فاقد قوس تحول و انگیزه قابلباور است. در جایی که باید تماشاگر تغییر درونی او را لمس کند، فیلم به چند دیالوگ بسنده میکند و تحولی که قرار است محور روایت باشد، به شکلی تصنعی و ناگهانی رخ میدهد.
شان بین که نقش برادر مقابل او را ایفا میکند، اساساً قربانی ساختار ناقص فیلم است. حضورش به شنوندهای خاموش تقلیل یافته و هیچ فرصت کنشگری ندارد. او در مقابل بازی سرشار از انرژی دی‑لوییس، به نقطهای خنثی و حاشیهای بدل میشود؛ گویی فقط برای پر کردن قاب در کنار او ایستاده است.
از نظر بصری، «Anemone » هرچند گاهی در نورپردازی طبیعی و ثبت مناظر جنگلی چشمنواز عمل میکند، اما تدوین ناموزون و فقدان منطق روایی، این مزیتها را خنثی میکند. فیلمبرداری بیبرنامه، قابهای نامتعادل و استفاده بیدلیل از فاصلهی دور در نماهای گفتوگویی، باعث شده اثر از نظر فرمی همانقدر آشفته باشد که از نظر محتوایی. تماشاگر در تمام مدت، بهدنبال نقطهای است که بتواند به آن تکیه کند —یک روایت منسجم، یک مضمون روشن یا حتی لحظهای از بروز معنا— اما هیچیک حاصل نمیشود.
نقد ویدئویی فیلم «Anemone» را در ادامه ببینید:
در نهایت، « Anemone» همانگونه که از عنوانش برمیآید، زیبایی ظاهری و زودگذری دارد اما ریشهای در خاک سینما نمیدواند. بازگشت دنیل دی‑لوییس به سینما، هرچند برای هوادارانش خبری هیجانانگیز بود، در قالب این فیلم نمیتواند معنای واقعی بازگشت داشته باشد. او از روی محبت پدرانه قدم در پروژهای گذاشت که نه از لحاظ فنی به بلوغ رسیده بود و نه از نظر روایی واجد انسجام لازم. اگر بازی دی‑لوییس را عامل اصلی تماشای فیلم بدانیم، باید پذیرفت همین تنها نقطهی روشن آن است. «شقایق» فیلمی است که در نهایت نه بهدرد معرفی یک کارگردان تازهنفس میخورد و نه میتواند جایگاه هنرمند بزرگی چون دنیل دی‑لوییس را تداوم ببخشد.
عملکرد این پروژه بیش از هر چیز یادآور تلاش خام خانوادهای است که در پی ثبت دوبارهی پیوندهای انسانی خود بودند، اما نتیجهاش نه اعترافی شاعرانه بلکه تجربهای شکستخورده در فرم و محتواست. از «Anemone» تنها میتوان به عنوان فرصتی برای مشاهده بازی مجدد دی لوییس در قاب سینما یاد کرد؛ فرصتی که اگرچه نمیتواند فیلم را نجات دهد، دستکم یادمان میآورد چرا دنیل دی‑لوییس همیشه معیار بیبدیل بازیگری باقی خواهد ماند.
نمره: 3/10
منتقد: میثم کریمی
نوشته نقد و بررسی فیلم شقایق (Anemone) اولین بار در مووی مگ . پدیدار شد.











