• ترند خبری :
جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴ | FRI 14 Nov 2025
رساینه
برچسب‌ها:نقدبررسیفیلم
  • تاریخ انتشار:1404-08-2316:19:59
  • دسته‌بندی:سایر
  • خبرگزاری:مووی مگ

نقد و بررسی فیلم Frankenstein (فرانکشتاین)


اگر در تاریخ سینما بخواهیم از شخصیت‌هایی نام ببریم که فراتر از فیلم‌هایشان تبدیل به اسطوره و نماد شدند، بی‌شک یکی از نخستین نام‌ها، «Frankenstein» است؛ مخلوقِ جاه‌طلبی و جنون انسانی که بیش از یک قرن است در شکل‌ها و قالب‌های مختلف روی پرده زنده شده و همچنان می‌تواند با هر نسل تازه‌ای حرف بزند. حالا پس از سال‌ها انتظار، «گی‌یرمو دل تورو» که بارها در گفت‌وگوهایش از عشق عمیقش به این داستان سخن گفته بود، بالاخره توانسته با بودجه‌ی نتفلیکس رؤیای خودش را محقق کند. پرسش اصلی اما این است که آیا دل تورو واقعاً توانسته نگاه تازه‌ای به افسانه‌ی فرسوده‌ی مخلوق و خالق بدهد یا صرفاً بازخوانی‌ای شاعرانه از همان مفاهیم قدیمی ارائه کرده است؟

«Frankenstein» دل تورو در همان دقایق نخست نشان می‌دهد که با یک اقتباس صرف روبه‌رو نیستیم. او، همان‌طور که در «The Shape of Water» و دیگر آثارش دیده‌ایم، بار دیگر جنبه‌ی انسانی و لطیف هیولا را در مرکز توجه قرار داده است. در نگاه او، هیولا نه نماد ترس، که صورت دیگری از انسان است؛ انسانی تنها و در جست‌وجوی عشق. این همان ذهنیت همیشگی دل توروست که در «پسر جهنمی»، «هزار توی پن» و حتی انیمیشن «پینوکیو» نیز جاری بود: دفاع از موجودات متفاوت در برابر جهان بی‌رحم و منظم انسان‌ها. در اینجا هم، هیولای فرانکشتاین بیش از هر زمان دیگری، آینه‌ای از وضعیت بشر مدرن است؛ هم‌زمان تشنه‌ی محبت و اسیرِ گناهِ آفرینش.

Frankenstein (فرانکشتاین)

دل تورو با احترامی آشکار به ریشه‌های کلاسیک اثر، از بازسازی فضای قرن نوزدهمی و لحن گوتیک کوتاه نمی‌آید. طراحی صحنه‌ها، نورپردازی لرزان مشعل‌ها و استفاده از رنگ‌های سبز و قهوه‌ای چرک یادآور اقتباس‌های دهه‌ی سی میلادی است، اما در پس این ظاهر آشنا، فیلم لایه‌ای عمیق‌تر دارد. هیولا در این روایت موجودی بی‌زبان نیست؛ یاد می‌گیرد، می‌فهمد، می‌پرسد. دل تورو او را در مسیر شناخت قرار می‌دهد، تا آنجا که در میانه‌ی فیلم پرسش‌هایی مطرح می‌کند که نه‌تنها خالقش ( اسکار آیزاک )، بلکه تماشاگر را نیز بی‌پاسخ می‌گذارد: چرا زنده‌ام؟ چرا نمی‌میرم؟ عشق در جهانی که مرا طرد کرده چه معنایی دارد؟ فیلم در همین لحظات فلسفی، به چیزی فراتر از ترس و وحشت بدل می‌شود؛ به تأملی درباره‌ی ماهیت انسان، علم و احساس.

از نظر بصری، «Frankenstein» یکی از کامل‌ترین ساخته‌های امسال است. نگاه خیره‌کننده‌ی دل تورو به جزئیات، بار دیگر ثابت می‌کند که او یکی از معدود کارگردانانی است که هنوز به جلوه‌ی دکور و ترکیب نور اهمیت می‌دهد. قصر بارانی و تالارهای سنگی‌اش یادآور دنیای رؤیایی و تاریک «Crimson Peak» هستند، اما نورپردازی کم‌کنتراست فیلم، فضا را گرم‌تر و انسانی‌تر کرده است. هر سکانس با دقت معماری یک نقاشی طراحی شده و در ترکیب با موسیقی آرام و هوشمندانه‌ی فیلم، تجربه‌ای حسی و ملموس می‌سازد. تماشاگر نه‌تنها داستان را می‌بیند، بلکه آن را لمس می‌کند. همین رویکرد باعث شده که حتی در نبود صحنه‌های اکشن یا ترس سنتی، فیلم از نظر حسی بسیار تأثیرگذار باشد.

Frankenstein (فرانکشتاین)

اما همه‌چیز در این نمایش دقیق و پرجزئیات خلاصه نمی‌شود. «Frankenstein» ایرادهایی دارد که نمی‌توان از کنارشان گذشت. بزرگ‌ترین ضعف، پرداخت سطحی به شخصیت‌های فرعی است. زن برادر ویکتور، که در اواخر فیلم نقشی عاطفی و کلیدی ایفا می‌کند، بدون زمینه‌سازی کافی ناگهان به قهرمان مهربان قصه بدل می‌شود. تاجر اسلحه یا همان شخصیتی که قرار است نماینده‌ی جاه‌طلبی بشر باشد نیز تنها در حد یک نشانه باقی می‌ماند. دل تورو درگیر درون‌مایه‌ی اصلی خالق و مخلوق شده و بسیاری از روابط جانبی را وابسته به تقارن‌های تماتیک رها کرده است. نتیجه، جهانی ناقص است که درون‌مایه‌ی اصلی‌اش قدرتمند، اما پیرامونش تهی به‌نظر می‌رسد.

فیلمنامه به‌واسطه‌ی روایت دوپاره‌اش نیز گاهی از تمرکز می‌افتد. بخشی از داستان از زاویه‌ی دید هیولا روایت می‌شود و بخشی دیگر از دید ویکتور فرانکشتاین. در تئوری، این ساختار می‌توانست سبب عمق‌بخشی به رابطه‌شان شود، اما در عمل موجب افت ریتم و جابه‌جایی‌های ناگهانی لحن شده است. روایت گاه احساس می‌کند در آستانه‌ی خلق اوج عاطفی است، اما ناگهان با تغییر زاویه‌ی دید فرو می‌کشد. شاید اگر فیلم در کلیت خود از منظر یکی از این دو روایت می‌شد، انسجام عاطفی بیشتری پیدا می‌کرد.

Frankenstein (فرانکشتاین)

با این حال، ستون اصلی اثر یعنی رابطه‌ی ویکتور و مخلوقش به‌اندازه‌ی کافی قدرتمند است که فیلم را سرپا نگه دارد. بازی‌ها بی‌اغراق عالی‌اند. بازیگر نقش هیولا، تمام تضاد میان معصومیت و اندوه را در حرکات چهره و نحوه‌ی تکلمش منتقل می‌کند. ویکتور نیز ترکیبی از جنون، حس گناه و عشق به خلقتش را در خود دارد. در لحظاتی از گفت‌وگوی نهایی این دو، فیلم به اوج شاعرانه‌ی خود می‌رسد؛ جایی که درمی‌یابیم خالق و مخلوق هر دو محکوم یک احساس‌اند: تنهایی. این همان مضمون همیشگی دل تورو است که در قالبی تازه بازگو شده؛ تنهایی بشر در جهانی که پیچیده‌تر از آن است که در آن عشق دوام بیاورد.

از لحاظ تماتیک، «Frankenstein» » دل تورو یکی از صادقانه‌ترین فیلم‌های اوست. برخلاف برداشت‌های کلاسیک‌تر از این داستان که خالق را نماد غرور علمی می‌دانند، دل تورو رابطه‌ای دوطرفه ترسیم می‌کند. او می‌گوید خالق و مخلوق هر دو قربانی یک جست‌وجوی مشترکند؛ انسان می‌خواهد خدا باشد و مخلوق می‌خواهد انسان باشد. هیچ‌کدام اما به آرامش نمی‌رسند، چون مرز میان زندگی و خلقت در جهان امروز از میان رفته است. «Frankenstein»از این رهگذر، استعاره‌ای مدرن از جامعه‌ای ارائه می‌دهد که در آن عشق و هویت به کالایی کمیاب تبدیل شده‌اند؛ جامعه‌ای که حتی خالقانش نیز در تنهایی خود غرق‌اند.

Frankenstein (فرانکشتاین)

با وجود تمام این لایه‌های فلسفی، فیلم «Frankenstein» هرگز به منطقه‌ی سنگینی یا شعار نمی‌افتد، چون دل تورو در روایت احساس استاد است. او به‌خوبی می‌داند چطور از قاب، رنگ و صدا برای انتقال معنا استفاده کند و نه از دیالوگ‌های مستقیم. نماهای بارش باران بر چهره‌ی ویکتور یا ایستادن هیولا در آستانه‌ی درگاه نور، فراتر از کلمات عمل می‌کنند. این همان سینمای شاعرانه‌ای است که دل تورو سال‌هاست در پی کامل کردنش است؛ سینمایی که میان فانتزی و اندوه، میان کودک درون و فیلسوف پیر، تعادل برقرار می‌کند.

اما باید پذیرفت که فیلم می‌توانست اندکی پرکشش‌تر باشد. ریتم آرام و حذف تقریبی هر عنصر اکشن، باعث شده در میانه‌ی فیلم اندکی خستگی احساس شود. علاقه‌ی دل تورو به تأمل و سکوت، هرچند در هماهنگی با حال‌وهوای اثر است، اما شاید در روایت طولانی دو ساعت و نیمه کمی فرساینده باشد. اگر اندک قابلیتی از هیولایی‌تر بودن در طراحی صحنه‌ها یا تنش‌های فیزیکی شخصیت اصلی افزوده می‌شد، تقابل بین جنبه‌ی وحشی و انسانی مخلوق برجسته‌تر جلوه می‌کرد.

نقد  ویدئویی فیلم «Frankenstein» را در ادامه ببینید:

در نهایت، «Frankenstein» گیلرمو دل تورو، فیلمی است که بیش از هر چیز درباره‌ی عشق و تنهایی سخن می‌گوید. دل تورو افسانه‌ای کهنه را می‌گیرد و با نگاهی انسانی و شاعرانه از نو می‌سازد. فیلم کامل نیست؛ ضعف‌هایی در فیلمنامه و شخصیت‌پردازی‌های فرعی دارد، اما در جنبه‌های فنی، طراحی صحنه، بازی‌ها و فلسفه‌ی درونی‌اش، یکی از بهترین آثار سال به شمار می‌آید. در دنیایی که سینما روز‌به‌روز بیشتر به سمت جلوه‌های پرزرق‌وبرق و بی‌روح می‌رود، دیدن فیلمی که هنوز از عشق و معنا حرف می‌زند، غنیمت است.

«Frankenstein» فیلمی است زیبا، فنی و تأثیرگذار، اما نه بی‌نقص. با این‌حال، «فرانکشتاین» دل تورو بی‌تردید یکی از آن دست آثار نادری است که می‌تواند هم مخاطب عام را شیفته‌ی جلوه‌های تصویری کند و هم تماشاگر جدی‌تر را وارد گفتگوهای فلسفی درباره‌ی معنای انسان بودن کند. هیولای او، در نهایت، بیشتر از تمام انسان‌های اطرافش زنده است — و شاید همین حقیقت، هم ترسناک باشد و هم شاعرانه.

 

نوشته نقد و بررسی فیلم Frankenstein (فرانکشتاین) اولین بار در مووی مگ . پدیدار شد.

اخبار مرتبط