• ترند خبری :
شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴ | SAT 22 Nov 2025
رساینه
  • تاریخ انتشار:1404-09-0112:08:35
  • دسته‌بندی:سیاسی
  • خبرگزاری:مووی مگ

نقد و بررسی فیلم «بی سر و صدا»


سینمای اجتماعی ایران در سال‌های اخیر به مرحله‌ای رسیده که به‌سختی می‌توان آن را همچنان «سینمای اجتماعی» نامید. اغلب فیلم‌ها با ادعای نگاهی واقع‌گرایانه به مشکلات مردم ساخته می‌شوند، اما در عمق خود نه درک دقیقی از اجتماع دارند و نه شناختی از روایت. «بی‌سر و صدا» از همین دسته فیلم‌هاست؛ اثری که می‌خواهد درباره فقر، طبقه فرودست و ناتوانی انسان در برابر سازوکار جامعه سخن بگوید، اما در عمل چیزی بیش از یک سلسله موقعیت بی‌ربط و بی‌منطق ارائه نمی‌دهد.

فیلم با داستانی ظاهراً ساده آغاز می‌شود: مردی میانسال، زخم‌خورده از زندگی و گرفتار در بن‌بست مالی، در تلاش است برای خانواده‌اش کاری کند؛ اما هر قدمش به سقوط دیگری ختم می‌شود. ایده‌ی اولیه – مردی در تقابل با ساختار بی‌رحم اجتماع – بارها در سینمای ایران امتحان شده و در مواردی درخشان از آب درآمده است، اما در «بی‌سر و صدا» هیچ انسجام یا تمرکزی وجود ندارد تا این ایده را به درامی منسجم تبدیل کند.

بی سر و صدا

مشکل اصلی، از فیلمنامه‌ای می‌آید که نه ساختار دارد، نه منطق درونی، و نه حتی درکی از چرایی وجود خود. روایت مانند وصله‌هایی از چند داستان کوتاه بی‌ربط کنار هم چیده شده است. از سیرکی در حاشیه شهر گرفته تا روابط کارگر و کارفرما، از نوجوانی عاشق‌پیشه تا زنی مرموز، همه به فیلم وارد و بی‌هیچ نتیجه‌ای رها می‌شوند. گویی نویسنده صرفاً هر تصویری را که در ذهن داشته، به صفحه آورده، بی‌آنکه بداند چگونه باید آن را با دیگری پیوند دهد.

نمونه‌ی روشن این آشفتگی، صحنه‌هایی است که بدون مقدمه یا ضرورت در دل فیلم جای گرفته‌اند. حضور مکرر سیرک – که هیچ معنایی در پیشبرد داستان ندارد – تصویری است از همین گم‌گشتگی. در سینما، المان‌ها باید در خدمت روایت باشند؛ سیرک می‌توانست استعاره‌ای از نمایش دروغین زندگی، یا نشانه‌ای از پوچی معاصر باشد، اما در این‌جا صرفاً تزئینی است بی‌هدف. جایگزینش می‌توانست هر چیز دیگری باشد و هیچ خللی در فیلم ایجاد نمی‌شد. وقتی عناصر داستان این‌چنین قابل تعویض‌اند، یعنی نویسنده جهان اثر را درنیافته است.

بی سر و صدا

«بی‌سر و صدا» در سطح شخصیت‌پردازی نیز به بن‌بست می‌خورد. از پیمان معادی انتظار می‌رود که به عنوان بازیگری با تجربه و کارنامه‌ای قابل‌توجه، بتواند وزن درام را بر دوش بکشد، اما نقش او از اساس تهی از عمق است. شخصیتش در حد «آدم بدبختی که همه‌چیز علیه اوست» متوقف می‌ماند. هیچ گذشته‌ی مشخصی ندارد، مسیر شخصیتی‌اش تعریف نشده و تصمیم‌هایش تابع منطق درونی نیستند. در نتیجه تماشاگر نه با او هم‌دلی می‌کند و نه حتی نسبت به سرنوشتش کنجکاو می‌ماند.

ضعف موقعیت‌پردازی این بحران را بیش‌تر می‌کند. «بی‌سر و صدا» مانند مجموعه‌ای از صحنه‌های تمرینی در کلاس فیلمنامه‌نویسی است که هرکدام برای تمرین زاویه‌دید یا گره‌اندازی نوشته شده‌اند، اما هرگز به مرحله‌ی فیلم‌ داستانی نرسیده‌اند. کارگردان، به جای خلق موقعیت، صرفاً به ثبت «رخداد» بسنده کرده است؛ رخدادی که نه مقدمه دارد و نه پیامد. هیچ اقدام شخصیت، تغییر قابل‌تشخیصی در جهان فیلم ایجاد نمی‌کند.

بی سر و صدا

این بی‌منطقی ساختاری باعث می‌شود فیلم در نقطه‌ای که باید به اوج برسد، کاملاً فروبپاشد. در سینما، وقتی کنش علت-معلولی سست باشد، نقطه‌ی اوج اهمیتش را از دست می‌دهد و دیگر تأثیری نمی‌گذارد. «بی‌سر و صدا» نیز به همین سرنوشت دچار می‌شود: در صحنه‌ی اوج، که قرار است مخاطب شوکه یا منقلب شود، هیچ حس درونی منتقل نمی‌شود، چون پیش از آن هیچ پیوند عاطفی میان ما و شخصیت‌ها برقرار نشده است.

از منظر ارزش‌های فنی نیز فیلم دستاورد خاصی ندارد. میزانسن‌ها خام، طراحی صحنه سطحی و فیلمبرداری فاقد امضا یا نگاه شخصی است. استفاده از رنگ‌های خاکستری و فضاهای ناپاک شهری، که قرار بوده حس فقر و واقع‌گرایی بدهد، برخلاف قصد فیلمساز، بیشتر به کلیشه‌ای‌ترین شکل ممکن بدل شده است. دوربین در فضایی فاقد هویت می‌چرخد و تماشاگر نمی‌داند در کجای این جهان قرار دارد. فقدان جغرافیای دقیق – از آپارتمان خانواده گرفته تا سیرک بی‌مکان – باعث می‌شود فضای فیلم بیشتر به کابوس پراکنده‌ای شبیه شود تا واقعیت اجتماعی.

از سوی دیگر، گفت‌وگوها چنان مصنوعی و خشک هستند که احساس می‌کنی شخصیت‌ها نه با هم، بلکه با صفحه‌ی فیلمنامه حرف می‌زنند. دیالوگ‌ها هیچ کارکردی در پیشبرد داستان ندارند و اغلب صرفاً برای تکرار همان احوالات کلیشه‌ای «تنگ‌دستی» و «بی‌عدالتی» تکرار می‌شوند. در نتیجه حتی پویایی زبانی نیز از فیلم حذف شده است.

بی سر و صدا

اما شاید مهم‌ترین ایراد «بی‌سر و صدا» نه فنی باشد و نه ساختاری، بلکه مفهومی. فیلم وانمود می‌کند که قصد دارد تصویری از «جامعه‌ی آسیب‌دیده» ارائه دهد، اما در عمل دچار نوعی نگاه از بالا و تحقیرآمیز به طبقه‌ی پایین است. هر کس در حاشیه‌ی شهر زندگی می‌کند، فقیر، آلوده و بی‌اخلاق است. هر مردی که لباس کار پوشیده، حتماً شکست‌خورده و خشونت‌طلب است. هر زنی از محله‌ی پایین، لزوماً ابزاری برای ارضای حس ترحم یا شهوترانی دیگران است. این نگاهی است تأسف‌بار که بارها در سینمای ایران تکرار شده، اما هر بار زیان‌بارتر. جامعه‌ی فرودست برای این فیلمساز تنها پس‌زمینه‌ای برای نمایش فلاکت است، نه بستری برای فهم انسان.

این همان نکته‌ای است که تفاوت میان سینمای اجتماعی واقعی و ژست اجتماعی را رقم می‌زند. سینمای اجتماعی زمانی معنا می‌یابد که فیلمساز از درون طبقه‌ی خود آگاه باشد، درد را لمس کرده باشد و بتواند آن را ترجمه‌ی هنری کند. اما در «بی‌سر و صدا» سازنده صرفاً ناظر بیرونی است که چند تصویر از فقر دیده و تصمیم گرفته با همان پیش‌فرض‌ها فیلم بسازد. نتیجه، نمایشی تصنعی از رنج است، نه درکی واقعی از آن.

نقد ویدئویی فیلم «بی سر و صدا» را در ادامه ببینید:

در پایان، وقتی فیلم به سمت نتیجه‌گیری می‌رود، از بس هیچ مفهومی در طول روایت ساخته نشده، پایانی هم برای گفتن ندارد. قصه به همان سردرگمی آغازین ختم می‌شود؛ نه قهرمان راهی یافته، نه بیننده اندیشه‌ای در ذهن دارد. فیلم با یک ناتمامِ فرمال پایان می‌گیرد، اما نه آن ناتمامی اندیشمندانه‌ی آثار مدرن، بلکه ناتمامی از سر ندانم‌کاری.

در مجموع، «بی‌سر و صدا» یکی از ضعیف‌ترین تلاش‌های اخیر برای بازنمایی جامعه‌ی فرودست است؛ فیلمی که حتی نمی‌داند درباره‌ی چه حرف می‌زند. با فیلمنامه‌ای پر از سوراخ، شخصیت‌هایی کاریکاتوری و روایتی که نه منطق دارد و نه احساس، این اثر بیش از هر چیز نشان‌دهنده‌ی بحران فکری در سینمای اجتماعی امروز است.

اثری بی‌هویت، بی‌ریشه و بی‌درک از اجتماعی که ظاهراً قرار بوده درباره‌اش سخن بگوید. «بی‌سر و صدا» نامی مناسب برای فیلمی است که هیچ صدایی ندارد — نه از درد جامعه، نه از معنای انسان، و نه از سینمایی که زمانی قرار بود آینه‌ی واقعیت باشد.

نوشته نقد و بررسی فیلم «بی سر و صدا» اولین بار در مووی مگ . پدیدار شد.