عزیزِ دل کدام چشمانتظار هستی...
هوا گرگومیش است و صدای اذان کمکم در کوچهها میپیچد و سکوت خانه میشکند؛ مادری چشمانتظار به آرامی از خواب برمیخیزد؛ گویا نسیمی از خاطرات جوانی بر دلش وزیده، اما صد حیف که غبار پیری بر جانش نشسته، پاهایش دیگر توان راه رفتن ندارند، اما هنوز چشم انتظار است؛ انتظاری که در قاب عکس فرزندش جا مانده.










