دود اختلافات در پایتخت و دود جنگلهای سوخته در شمال کشور
پیرمرد ایستاده بود روی شیب تند جنگل؛ همانجا که جنگلهای هیرکانی الیت مثل دیوی زخمی زیر زبانۀ آتش میپیچیدند. دستش را سایهبان چشم کرده بود و به دوردست خیره میشد؛ جایی که شعلهها از دل دره بالا میآمد و دود، آسمان روستا را قهوهای کرده بود. صدایش میلرزید وقتی میگفت: «اینا نفس ماست که داره میسوزه»









