ترجیح میدم خانوم خونه خودم باشم
فردا صبح که رفتم ظرفهای خانم داعیپور را بدهم. حسن باقری را دیدم داشت بند پوتینهایش را میبست و با محمدعلی حرف میزد. برگشتم اتاق محمدعلی گفت: «برادر باقری میگه اگه خانومت مایله، میتونه در بسیج اهواز مشغول بشن.» گفتم: «بدم نمیاد بسیج اهواز هم برم، اما ترجیح میدم خانوم خونه خودم باشم.»











